«اکنون پس از آشنایی با مفاهیم اولیه عرفانی، شاید این گفتهی اسلامشناس آلمانی، اِسْوِن محمد کالیش، بیشتر قابل فهم باشد که در کتاب خود «ناسازگاریها در تاریخ شیعه» مینویسد: «به گمان من شواهد بسیاری وجود دارند مبنی بر اینکه ریشهی شمایل امروزی محمد، در عرفان شیعی نهفته است»
آرمین لنگرودی در کتاب «چگونه مسلمان شدیم؟» پس از آنکه به طیف وسیعی از اندیشهها و انگارههای غنوصی (گنوستیک) میپردازد و بهویژه از کهنترین متون فرقههای گنوستیک مانند مانویان، مندائیان و جریانهای مشابه مسیحی آنها نقل قول مستقیم میکند، ادامه میدهد:
«نگاهی گذرا به زندگینامه «محمد» و «علی» بنا بر روایات اسلامی به ما این احساس را میدهد که این زندگینامهها، نه توضیح سرگذشت افرادی که پیدایش اسلام مدیون آنها ست، بلکه برعکس، داستانهایی هستند که تنها به منظور تایید ایدهای ساخته شدهاند که پیشاپیش وجود داشته است. این احساس اولیه، یک حقیقت را در خود نهان کرده و آن این است که تمامی ایدئولوژیهای جهان، به یک ایدئولوگ (فرد سازندهی ایدئولوژی) احتیاج دارند… وظیفه تاریخنویسان اسلامی، پرکردن دو سده تاریک تاریخی با افسانههایی بود که برای وصول به آن میبایستی مفاهیم عرفانی با «دمیدن نَفَس» به شخصیتهای دینی تبدیل میشدند. برای تبدیل مسندها، القاب و شعارهای عرفانی به افراد حقیقی، ضرورتها و پیششرطهای مشخصی لازم است. در مورد اسلام این نیازها به گونهای بسیار مقبول وجود داشتند.»
آرمین لنگرودی به تفصیل این ضرورتها و پیششرطهایشان را توضیح میدهد. به طور مختصر، تلاش خاندان بنی هاشم در قالب حکومت عباسیان برای خرید مشروعیت تئوریک برای خود، آنها را به «دبیران»، یا همان اشرافزادگان ایرانی محتاج میکرد تا بتوانند در سرزمینهای وسیع ایرانی تا بلخ و خراسان حکومت کنند. از سوی دیگر، این اشرافزادگان هم تمایل داشتند تا با ایفاء نقش ایدئولوگ برای حکومت جدید (اعراب)، تسلط خود را بر رعایای ایرانی حفظ نمایند. در حالی که طیف وسیعی از ایرانیان مسیحی شده بودند و یا عقایدی مشابه سازمانهای عارفانه مسیحی داشتند، این نیاز هم وجود داشت که خود را با مسیحیت بیزانسی متمایز سازند. نیازی که در انتهای دوران ساسانی هم احساس شد و موجب گردید که شاهنشاهان متأخر ساسانی، مسیحیت سریانی را به رسمیت شناخته، قویاً از آن حمایت کنند. نام «محمد» در حقیقت از ریشهی سریانی (و نه عربی) به معنای منتخب است و «برای ایرانیها «محمد» شکل شرقی «عیسی» بود و برای همین هم جدا کردن این دو شخصیت برای آنها چندان دشوار نمیآمد… در حالی که برای بعضی، این نام، معنی یک امام و یا یک شخصیت عرفانی والا را داشت، برای دیگران به معنی عیسی و فرزند مریم بود…»
اگر این ملاحظات در بوتهی نقد موشکافانهی آکادمیک قرار گیرد و سربلند بیرون آید، از جمله به این معنیست که فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، دلایلی به مراتب پیچیدهتر از آن داشته که تصور میکردهایم. این دلایل بیشتر از آنکه به تزلزل سیاسی داخل خاندانهای اشرافی پارسی بازگردد، احیاناً به یک ریزش ایدئولوژیک در میان ایرانیان راجع است که مبتنی بر آن، اقبال به بهدینی (زرتشتیگری) کم، و اقبال به مسیحیت نسخهی ایرانی افزوده شده است. تلاش شاهنشاهان ساسانی برای به رسمیت شناختن مسیحیت، در حقیقت نوعی امتیازدهی برای حفظ انسجام جهان ایرانی بوده است. امتیازدهیای که پس از فروپاشی سیاسی، از ناحیهی اشرافزادگان ایرانی ادامه پیدا کرد و نتیجهی آن متمایز شدن دینی به نام «اسلام» از مسیحیت بیزانسی بود. لنگرودی در خصوص سیاست هویتی این دبیران و دیوانسالاران ایرانی در بارگاه خلیفهی عباسی مینویسد: «برای استقلال از ایدئولوژی بیزانس، میبایستی وابستگی دین عربی از مسیحیت قطع میشد. نگاه به غرب، میبایستی از این به بعد، به سمت شرق معطوف میگشت. این امر شامل تمامی جوانب این ایدئولوژی میشد. از پیامبر گرفته تا جهت قبله برای عبادت.»
کتاب «چگونه مسلمان شدیم: پژوهشی مستند در تاریخ پیدایش و گسترش اسلام» نوشته آرمین لنگرودی، به این ترتیب دیدگاهی رادیکال (ریشهای) را معرفی مینماید که بعضی درونمایههای محوری آن، اولبار توسط پژوهشگران اروپایی طرح شده است. یکی از این پژوهشگران، ایگناز گلدزیهر است که معتقد بود اسلام اولیه، گرایشی داخل مسیحیت آغازین بوده است. پژوهشگر دیگر، آلمانی مسلمانشده، به نام اسون کالیش است، که پس از سالها پژوهش، ابراز عقیده کرد که پیامبر اسلام، تاریخاً وجود خارجی نداشته است و مرتد اعلان شد!
این کتاب که به همت انتشارات فروغ در کلن آلمان منتشر شده، در تابستان ۱۳۹۹ به چاپ سوم رسیده است. لنگرودی در مقدمه مینویسد که نفرت از ایدئولوژی حکومت فعلی ایران پرسش «ما چگونه مسلمان شدیم» را علاوه بر یک کنجکاوی آکادمیک، به یک پرسش روز تبدیل کرده است. لنگرودی ضمن رجوع به منابع آلمانی و انگلیسی، از ترجمههای رسمی قرآن، عامدانه بهره نگرفته است. چرا که این ترجمهها را غیرانتقادی، و حتی گمراهکننده میداند. «ترجمههای آورده شده در این نوشته، با ارجاع به یافتههای جدید زبانشناختی فرهنگهای کهن، بخصوص در زمینهی زبان آرامی که زبان اولیهی قرآن بوده… انجام گرفتهاند»
تیم پژوهشی گفت و شنود، مطالعهی این اثر مفصل، اتنقادی و تطبیقی را به همهی علاقهمندان به پژوهشهای دینی و آیینی به ویژه علاقهمندان به تبارشناسی جریانهای اسلامی و مسیحی پیشنهاد میکند. گفتوشنود، بیآنکه مدافع دیدگاه خاصی باشد، همواره از طرح اندیشههای محققانه، حتی اگر کاملاً متفاوت و دگراندیشانه باشند، استقبال میکند.